بی اعتمادی

<-Text2->

وقتی بچه بودم یاد گرفتم شرینی هایم را پیش برادرم نگذارم چون بهش اعتماد نیست

وقتی بزرگتر شدم یاد گرفتم به گوش هام اعتماد نکنم چون آدم ها خیلی بهم دروغ میگن

به سن بلوغ که رسیدم فهمیدم که به چشمام هم نمیشه اعتماد کنم چون با چشم نمیشه ظاهر و باطن آدم ها رو فهمید

امروز هم به جایی رسیدم که به دلم هم بی اعتماد شدم چون دلم به ی آدم اعتماد کرد که ارزش اعتماد رو نداشت

آره دیگه نه به خودم اعتماد دارم و نه به آدم هایی که اعتماد رو از من سلب کردن

من به همه بی اعتمادم حتی به خودم

 

زندگی برای من با نحسی پیش میره

هر روز میگم فردا بهتر میشه ولی روزهام گندتر و گندتر میشه

هر بار به خودم میگم این دیگه آدمه،از شانس نحسمون فقط اون روی سگش به ما میرسه،وفا و صداقتش  برای دیگری

 

فقط میخوام بدونم کی تموم میشه این دنیای نحس

دنیایی که بزرگ بودنت رو در پول تو  جیبت میسنجن

دنیایی که دوستی تو اون دروغه،بازیه

دنیایی که محبت تو اون فقط برای گذروندن وقته

 

ای کاش همین حالا یکی صدام کنه بگه پسر داشتی کابوس میدیدی،پاشو چقدر میخوابی

 

اگه این زندگی باشه من از مردن هراسم نیست

ی حسی دارم این روزا شاید مردم ،حواسم نیست




آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








<-Text3->